اهداف شوم معاويه در كوفه
اهداف شوم معاويه در كوفه
معاويه با هم دستي شش تن از واليان خود در كوفه به تصفيه مخالفان خود پرداخت و به هر كدام از اين واليان دستور داد كه به نوعي شيعيان كوفه را سركوب كنند. اين اعمال را به جهت دو هدف انجام مي دادند:
نخست. كساني كه با ولايت عهدي يزيد معارض و مخالف هستند، از بين بروند.
دوم. شيعيان كوفه كه در آينده ممكن است به كمك سيّدالشهداء عليه السلامبروند، سركوب شوند و كوفه از شيعيان و بزرگان خالي گردد.
عمده اين سركوب ها توسّط زياد بن ابيه صورت گرفت; چرا كه او تك تك شيعيان را مي شناخت و آنان را تحت تعقيب قرار مي داد. برخي از تاريخ نگاران به صراحت درباره عمل كرد او با شيعيان مي نويسند:
كان يتتبّع شيعة عليّ;
زياد بن ابيه در پي شيعيان علي عليه السلام بود و آنان را تحت تعقيب قرار مي داد.
حجر بن عدي1 و عمرو بن حمق2 از شخصيت هاي بزرگ شيعيان در كوفه هستند كه زياد بن ابيه آنان را به همراه يارانشان دست گير كرد. رجال شناسان در شرح حال اين دو نفر مي نويسند: حجر و عمرو بن حمق از بزرگان صحابه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله بودند.3
روشن است كه دست گيري چنين شخصيت هايي مقدّماتي لازم دارد; چرا كه صحابه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله در اجتماع آن روز احترام ويژه اي داشتند.
آنان از حجر بن عدي خواستند كه امير مؤمنان علي عليه السلام را لعن كند و دشنام دهد، امّا او حاضر نشد و اين دشنام ندادن به علي عليه السلام در آن
زمان جرم بزرگي محسوب مي شد و براي اثبات آن به مدرك قوي نياز داشت.
آنان طوماري بر ضدّ حجر بن عدي تنظيم كردند كه بزرگان از شخصيت هاي اهل كوفه آن را امضا نمودند و گفتند: حجر به جهت تبرّي نكردن از علي مستحق قتل است(!)
در تاريخ اسامي كساني كه طومار را امضا كردند، چنين آمده است:
عمرو بن حُريث،
خالد بن عرفطه،
ابوبُردة بن ابو موسي اشعري،
قيس بن وليد بن عبد شمس بن مغيره،
اسحاق بن طلحه،
موسي بن طلحه،
اسماعيل بن طلحه،
منذر بن زبير بن عوام،
عمر بن سعد بن ابي وقّاص،
عمارة بن سعد بن ابي وقّاص،
عمارة بن عقبة بن ابي مُعيط،
شَبث بن ربعي،
قَعقاع بن شُور ذهلي،
حجّار بن اَبْجَر عجلي،
عمرو بن حجّاج زبيدي،
شمر بن ذي الجوشن،
زَحر بن قيس،
كثير بن شهاب،
عامر بن مسعود بن اُميّة بن خلف،
مُحرز بن جارية بن ربيعة بن عبدالعزي بن عبد شمس،
عبيداللّه بن مسلم بن شعبة حضرمي،
عِناقِ بن شَرحبيل بن ابي دهم،
وائل بن حُجْر حضرمي،
مَصْقَلة بن هبيره شيباني،
قَطَن بن عبداللّه بن حصين حارثي،
سائِب بن اَقْرع ثقفي،
لُبيد بن عطارد تميمي،
محضر بن ثعلبه،
عبدالرحمان بن قيس اسدي و
عزرة بن عزره احمسي.
ما از آوردن اين اسامي چند هدف در نظر داريم:
1 . معرفي بزرگاني از اهل كوفه آن روز كه دشمن اهل بيت عليهم السلام بودند.
2 . عدّه اي از همين افرادي كه در ماجراي حجر بن عدي اين گونه فعاليت كرده اند، در شهادت حضرت مسلم عليه السلام و سيّدالشهداء عليه السلام نيز از لشكريان يزيد بودند و با اين كه از مردم كوفه بودند، از ياران و پيروان يزيد به شمار مي رفتند.
3 . بيشتر اين افراد از بزرگان رجال صحاح ستّه هستند و دانشمندان اهل سنّت به اين
افراد كه اسمشان را ذكر كرديم، اعتماد داشته و آنان را به پرهيزگاري و تقدّس مي شناسند و در علم فقه و تفسير به عنوان راوي از آنان روايت نقل مي كنند.
با اين توصيف، به خوبي معلوم مي شود كه چه كساني در كوفه آن روز زندگي مي كردند. پس كسي نگويد: در آن تاريخ مردم كوفيان شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام بوده اند و يا غلبه با شيعيان بوده است.
نه، چنين نيست; چرا كه همه اين افراد مذكور از بزرگان كوفه بودند و هيچ يك شيعه نبودند. از افرادي كه آن طومار كذايي را امضا نموده بودند، شمر بن ذي الجوشن و عمر سعد هستند كه هر دو از ياران عبيداللّه بن زياد و به نوعي آلت دست او بودند كه به زودي شخصيّت و نقش آنان را بررسي خواهيم كرد.
عمرو بن حمق از كساني است كه به دست زياد بن ابيه به شهادت رسيده اند. زياد پس از شهادت اين مردِ بزرگ سر او را به شام فرستاد. تاريخ نگاران مي نويسند: نخستين سري كه در اسلام از شهري به سرزميني ديگر برده شد، سر عمرو بود.3
زياد بن ابيه جنايات فراواني در كوفه انجام داد، از جمله بزرگاني چون رشيد حجري، ميثم تمّار و كميل را تعقيب كرد.
چنان كه گذشت، معاويه با شيوه هاي گوناگون شهرهاي مدينه، حجاز، شامو كوفه را از وجود مخالفان خود پاك سازي مي كرد. بنا بر بررسي ها و تحقيق ها، باقي ماندگان مخالف از شخصيت هاي بزرگ فقط دو نفر بودند: حضرت سيّدالشهداء عليه السلام و عبداللّه بن زبير.
بدين وسيله معاويه زمينه ها و مقدّمات را آماده كرد
تا جايي كه براي انجام كارها و ادامه آنها وصيّت نامه اي نوشت و آن را نزد غلام نصراني خود به نام سرجون مخفي كرد تا در وقت مناسب آن وصيّت نامه را به يزيد بدهد.
با ادامه پژوهش و بررسي ثابت خواهد شد كه اصل طرح و نقشه شهادت سيّدالشهداء عليه السلام توسّط معاويه بوده و اين حقيقت با تحقيقاتي كه انجام يافته، اثبات خواهد شد. 1 . اُسد الغابه: 1 / 697 _ 698، الاستيعاب: 1 / 329.
2 و 3 . الاستيعاب: 3 / 174.
3 . الاستيعاب: 3 / 174.
معاويه و شيوه اي ديگر
معاويه و شيوه اي ديگر
معاويه در اين شيوه از والي خود در مدينه به نام مروان بهره مي جست. سابقه مروان در دشمني و برخوردهاي تند با اهل بيت عليهم السلام، نزد همگان مشخص است. او تمام وقايع را به معاويه گزارش مي داد و او را از رفت و آمدهاي مردم با سيّدالشهداء عليه السلام، آگاه مي ساخت تا جايي كه در نامه اي به معاويه نوشت: نمي توان با حسين بن علي كنار آمد.
بَلاذري در اين زمينه مي نويسد: بزرگان و شخصيّت هاي معروف عراقو حجاز، هماره با امام حسين عليه السلام رفت و آمد داشتند. و آن حضرت نزد ايشان بسيار محترم بود. آنان مقام و فضايل آن حضرت را براي يك ديگر نقل مي كردند تا جايي كه به آن جناب گفتند:
إنّا لك يد وعضد...;
ما براي كمك و ياري شما آمده ايم.
زماني كه آمد و شدهاي مردم به نزد آن بزرگوار زياد شد، عمرو بن عثماننزد مروان آمد و به او گفت: براي شما روزگار سختي را از ناحيه حسين
پيش بيني مي كنم(!)
در اين شرايط بود كه مروان به معاويه نامه نوشت و گزارش اوضاع را به اطلاع او رساند. معاويه نيز در پاسخ نامه او نوشت:
أن اترك حسيناً ما تركك...;1
تا زماني كه حسين بر ضدّ تو قيام نكرده، به او كاري نداشته باش. 1 . انساب الاشراف: 3 / 152، جمل من انساب الاشراف: 3 / 366، 1292.
گفت و گوي سيّدالشهداء با معاويه
گفت و گوي سيّدالشهداء با معاويه
سالي معاويه براي انجام حج به حجاز سفر كرد. در جلسه اي كه حضرت سيّدالشهداء عليه السلام و ديگر مخالفان جانشيني يزيد حضور داشتند، معاويه سخن از شخصيّت يزيد و معرفي او به ميان آورد.
در اين هنگام امام حسين عليه السلام برخاستند و بعد از حمد و ثناي الهي و درود بر پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله فرمودند:
وفهمت ما ذكرته عن يزيد،... تريد أن توهم الناس من يزيد، كأنّك تصف محجوباً أو تنعت غائباً أو تخبر عمّا كان ممّا احتويته بعلم خاص وقد دلّ يزيد من نفسه علي موقع رأيه...;
هر چه درباره معرفي يزيد گفتي فهميديم، ولي تو مي خواهي مردم را به اشتباه بيندازي!
تو چنان از يزيد سخن مي گويي كه گويا مردم از حال او با خبر نيستند و گويا از فردي سخن مي گويي كه هيچ كس او را نديده و خبري از او ندارد. و حال آن كه يزيد كسي است كه با اعمال خود، شخصيّتش را به جامعه معرفي كرده است.
امام حسين عليه السلام در ادامه سخن، مفاسد و جرايمي را كه يزيد به صورت آشكار مرتكب شده بود و بين مردم معروف بود، يادآور شدند و خطاب به معاويه فرمودند:
ودع عنك ما تحاول،
فما أغناك أن تلقي اللّه من وزر هذا الخلق بأكثر ممّا أنت لاقيه، فواللّه! ما برحت تقدم باطلاً في جور وحنقاً في ظلم، حتّي ملأت الأسقية، وما بينك وبين الموت إلاّ غمضة، فتقدم علي عمل محفوظ في يوم مشهود ولات حين مناص;1
دست از اين كارها بردار و از هدفي كه داري صرف نظر كن; چرا كه تو پاسخِ همين اعمالي كه تا به حال مرتكب شده اي، نمي تواني بدهي. تو تمام ظلم ها و جورها را انجام داده اي و ديگر بين تو و مرگ فاصله اي جز چشم بر هم زدني باقي نمانده و به زودي در روز مشاهده اعمال _ كه گريزي از آن نيست _ پرونده خود را خواهي ديد.
معاويه در حالي كه هزار سرباز از شام به همراه خود آورده بود و آنان شمشير به دست در كنار او ايستاده بودند، چاره اي نديد مگر اين كه به دروغ روي آورد و بگويد: آري اين چه شايعه اي است؟ چه كسي گفته كه اين چهار نفر (حسين بن علي، عبدالرحمان بن ابي بكر، عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبير) با يزيد بيعت نكرده اند؟ اين بزرگان همگي بيعت كرده اند و مردم دروغ و شايعه مي بافند و گمان مي كنند كه اين افراد با يزيد بيعت نكرده اند.
آن گاه به آن سربازهاي شمشير به دست رو كرد و آن ها به لحن شكايت به معاويه گفتند: چه خبر است كه اين قدر از اين چهار نفر تجليل مي كني...؟ اين افراد بايد به صورت آشكار در نزد مردم با يزيد بيعت كنند و ما بيعت مخفي و خصوصي
اينان را قبول نداريم; چرا كه همه بايد از بيعت اين افراد با يزيد، آگاه شوند.
بعد با هم آهنگي قبلي كه بين معاويه و اين سربازان صورت گرفته بود، معاويه در پاسخ آن ها مي گويد: نه، اين بزرگان با يزيد بيعت كرده اند و بيعت اين افراد، با يزيد از روي ميل و رغبت بوده است. اي سربازان! چرا شما دنبال شر مي گرديد! آيا مي خواهيد فتنه به پا كنيد؟ اينان بزرگان مسلمانان هستند و درباره ايشان چنين سخن نگوييد و من از ايشان راضي هستم(!)
بعد از پايان جلسه از سيّدالشهداء عليه السلام پرسيدند: آيا شما بيعت كرده ايد؟
حضرت فرمودند:
لا، واللّه، ما بايعنا ولكن معاوية خادعنا وكادنا...;2
نه، به خدا سوگند! ما بيعت نكرديم، ولي اين نيرنگ و خدعه اي از جانب معاويه است.
طبراني در اين باره مي نويسد: حسين بن علي عليهما السلام به معاويه فرمودند:
أنا _ واللّه _ أحقّ بها منه، فإنّ أبي خير من أبيه وجدّي خير من جدّه وإنّ أمّي خير من اُمّه وأنا خير منه;3
به خدا سوگند! من از يزيد به خلافت سزاوارتر هستم، هم از جهت پدر و مادر و جدّ و هم خودم از او بهترم.
معاويه گفت: از جهت مادر تو از او برتري، ولي از جهت پدر، پدر او در جنگ بر پدر تو پيروز شد، يزيد نيز از تو بهتر است(!) 1 . الامامة والسياسه: 1 / 208 و 209.
2 . «فخطب وقال: أيّها الناس! إنّا وجدنا أحاديث الناس ذات عوار، وإنّهم قد زعموا أنّ الحسين بن علي، وعبدالرحمان بن أبي بكر، وعبداللّه بن عمر وعبداللّه بن الزبير، لم يبايعوا يزيد، وهؤلاء الرهط الأربعة هم
عندي سادة المسلمين وخيارهم، وقد دعوتهم إلي البيعة فأجابوا إذاً سامعين مطيعين... .
فضرب أهل الشام بأيديهم إلي سيوفهم فسلّوها ثمّ قالوا: يا أميرالمؤمنين! ما هذا الّذي تعظّمه من أمر هؤلاء الأربعة؟ إئذن لنا أن نضرب أعناقهم، فإنّا لا نرضي أن يبايعوا سرّاً، ولكن يبايعوا جهراً حتّي يسمع الناس أجمعون.
فقال معاوية... فإنّهم قد بايعوا وسلّموا وارتضوني فرضيت عنهم» (الامامة والسياسه: 1 / 213، المنتظم: 5 / 286، تاريخ الخلفاء: 197، الفتوح: 4 / 348).
3 . المعجم الكبير: 19 / 359.
امام حسين و پاسخ به نامه معاويه
امام حسين و پاسخ به نامه معاويه
در نقلي آمده است كه معاويه نامه اي براي حضرت امام حسين عليه السلامفرستاد و در آن نامه نوشته بود:
أما بعد، فقد انتهت إليّ منك أمور، لم اكن أظنك بها رغبة عنها...;
خبرهايي به من رسيده كه فعاليت هايي داري و كارهايي انجام مي دهي، شما اهل اين كارها نيستي و نبايد اين اعمال را انجام دهي... .
حضرت در پاسخ نامه مي نويسند:
اما بعد، نامه تو را دريافت كردم... .
آن گاه حضرتش بخشي از جنايت هاي معاويه را به او يادآور شده اند و در پايان او را نصيحت مي كنند و مي فرمايند:
واعلم، أنّ للّه كتاباً لا يغادر صغيرة ولا كبيرة إلاّ أحصاها.
واعلم أنّ اللّه ليس بناس لك قتلك بالظنّة وأخذك بالتهمة، وإمارتك صبيّاً يشرب الشراب، ويلعب بالكلاب. مأاراك إلاّ وقد أوبقت نفسك وأهلكت دينك، وأضعت الرعيّة;1
بدان اي معاويه! همانا براي خداوند متعال ديواني است كه گناهان بزرگ و كوچك را در آن ثبت مي كنند.
بدان! مردم را با ظن و گمان و بدون علّت، به قتل رساندي و فرزندت را كه شراب مي خورد و با سگ بازي مي
كند به امارت برگزيدي، كه در واقع دين خود را هلاك كردي و مردم را بدبخت نمودي. 1 . الامامة والسياسه: 1 / 203 و 204.
مقاومت امام حسين و ناكامي معاويه
مقاومت امام حسين و ناكامي معاويه
با توجه به اين مطالب بين امام حسين عليه السلام ومعاويه، درباره مسائل حكومتي، هم به صورت حضوري گفت و گو شده و هم به صورت نامه مطالبي ردّ و بدل شده است.
به هر حال، معاويه نتوانست سيّدالشهداء عليه السلام را مجبور كند و از او براي يزيد بيعت بگيرد; چرا كه آن حضرت چند ويژگي داشت:
1 . شخصيّت و مقام اجتماعي آن حضرت در جامعه آن روز;
2 . معاويه، برادر سيّدالشهداء يعني امام حسن مجتبي عليه السلام را مسموم كرده بود و از اين حادثه مدّت زيادي نمي گذشت و به رغم اين كه معاويه مي خواست اين دسيسه مخفي بماند، همه مردم بدان پي بردند. از اين رو اگر او به سيّدالشهداء عليه السلام آسيبي مي رساند، برايش خيلي گران تمام مي شد.
3 . علاوه بر آن چه گفته شد، بنا بر يكي از بندهاي صلح نامه ميان امام حسن عليه السلام و معاويه، هرگز آسيبي از جانب معاويه به امام حسن و سيدالشهداء عليهما السلام نبايد مي رسيد. و اين بند از قرارداد را همه مورخان نوشته اند.1 1 . بحار الأنوار: 10 / 115، نصايح كافيه (156 _ ط.ل) (به نقل از كتاب صلح الحسن عليه السلام: 261، شيخ راضي آل ياسين).
معاويه و عزل والي مدينه
معاويه و عزل والي مدينه
آري، با استقامت سيّدالشهداء عليه السلام معاويه نتوانست براي يزيد از ايشان بيعت بگيرد. از اين رو، او به شام برگشت و قبل از مرگش مروان را از حاكميّت بر مدينه عزل كرد و به جاي او وليد بن عتبه را قرار داد.1
اكنون به راز اين جا به جايي سياسي
در پاسخ اين پرسش كه چرا مروان بايد كنار مي رفت و به جاي او وليد مي آمد، اشاره مي كنيم. مروان با سيّدالشهداء عليه السلام دشمني داشته و معتقد بوده كه به هر شكلي حسين بن علي عليهما السلام را بايد به قتل رساند، ولي وليد بن عتبه ديدگاهش درباره سيّدالشهداء عليه السلام اين گونه نبوده است. معاويه نمي خواسته فردي هم چون مروان در آن شرايط بر سر كار باشد.
ادّعايي كه در مقام اثبات آن هستيم، از همين جا به جايي سياسي سرچشمه مي گيرد. همين تفاوت نظر بين مروان و وليد، موجب عزل و نصب آنان شده است. اين جا به جايي از برنامه هايي است كه اگر اجرا نمي شد، نقشه شهادت حضرت سيّدالشهداء عليه السلام به آن كيفيّت، پيش نمي آمد. پس طرح و برنامه اي از قبل تعيين شده بود، كه اجرا شده است.
به عبارت ديگر، معاويه قصد نداشته با شدّت با امام حسين عليه السلام در مدينه برخورد كند، پس نبايد مروان حاكم شهر باشد. 1 . الامامة والسياسه: 1 / 198. اما بنا به قول بعضي مانند ابن الاعثم در الفتوح عزل مروان و نصب وليد بن عتبه را يزيد در اوّلين روزهاي به قدرت رسيدنش انجام داد (الفتوح: 5 / 9).
نظرات شما عزیزان: